۪W۫۰۪i۫۰۪l۫۰۪d۫۰ ۪J۫۰۪a۫۰۪s۫۰۪m۫۰۪i۫۰۪n۫۰۪e۫۰

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به  

تخت ما بود، معلوم بود با هم دوست هستند، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود

پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین.... دفعه بعدی تحریک شدم با

نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن ، پسره

جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت، براش نوشته بودم .....

..... خیـــــــلی پستی.....



نظرات شما عزیزان:

p @ n i Z
ساعت15:43---17 بهمن 1390
DAMEEEEEEEEEEEEEEET GAAAAAAAAARM

SalaRrr
ساعت1:36---17 بهمن 1390
oFeyyvery niCeghashanG bood...

آریا فرهادی
ساعت23:07---7 بهمن 1390
به منم سر بزن
http://parsraha.blogfa.com/


آریا فرهادی
ساعت23:07---7 بهمن 1390
حال کردم با این مطلب به قران خیلی حال کردم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:4 PM توسط .SahaR.


قالب جدید وبلاگ پيجك دات نت